حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

میلادت یک بهانه است برای...

پسرم حامی جان  : یک بهار...........     یک تابستان............            یک پاییز ............    و یک زمستان را دیدی.................. از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی........ لبخند بزن؛ برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند..   ...
27 شهريور 1392

دوست داشتن من

به قول پناهی:" من خودمو میبینم... خودمو میشنفم..... خودمو فکر میکنم.... تا هستم جهان ارثیه بابامه......... وقتی هم نبودم........... مال شما............ سلام هاش....... عشق هاش...... درد هاش..... همه ی تنهایی هاش.......... اگه دوست داری...... بیا بامن ببین... یا بذار باتوببینم.... با من بگو......... یا بذار با تو بگم......... سلام هامونو... عشق ها مونو... درد هامونو.... همه تنهایی ها مونو....... حامی جانم : من تو را به سبک خودم دوستت دارم ...   من دنباله روی عشق دیگران نیستم    فکر می کنم کندن کوه برای ساختن تونل بهتر است   تا ابراز عشق....
30 خرداد 1392

آرزوهای خوب از خدا برای تو...

خدایا: من به درک …اما حامی ِ من.... بذار خوشبخت بشه… بذار روزهاش رنگی بشن… بذار لبش خندون باشه… تو که میدونی وقتی میخنده چقدر خوشگل میشه!!  بخندونش تا همه به تو احسنت بفرستن به خاطر خلق کردن این همه زیبایی! غصه هاش رو ازش بگیر… بذار صبح که از خواب بیدار میشه زندگی واسش زیبا باشه! بذار شب که میخوابه شکرت کنه به خاطر خوشبختی هاش! مواظبش باش! … هروقت دلش گرفت بغلش کن! از خدا بودنت کم نمیشه! کاری کن تا خیلی ها حسرت زندگیش رو بخورن! هر کسی رو که دوستش داره بهش بده… یادت باشه که طرف آدم خوبی باشه! اذیتش نکنه…از گل نازکتر بهش نگه! ...
29 خرداد 1392
1