حامی ِ من زندگی ات را به رقص آور...
حامی ِ زیبای من:
"به یاد داشته باش که عشق را نباید جایی گرفتار کرد و به مخمصه انداخت.
تو نباید به هیچ یک از پلههای این نردبان دل ببندی.
به نردبان دل ببند، اما به پلههای آن، هرگز.
در غیر این صورت، موقف خواهی شد و به محض آنکه متوقف شوی،
از رشد باز میمانی.
آنگاه زمان میگذرد، اما تو درجا میزنی.
بزرگ شدن و پیرتر شدن به معنای بالغ شدن نیست.
پیر شدن، ساده و آسان است؛
هیچ فکر و برنامهای برای آن نیاز نیست.
درختان پیر میشوند، سنگها پیر و فرسوده میشوند، حیوانات پیر میشوند و انسان نیز.
اما بالغ شدن، پدیدهای کاملا متفاوت است؛
فقط تعداد کمی از آدمها بالغ میشوند.
تفاوت در چیست؟
تفاوت در این است: اگر به جایی بچسبی، آنگاه پیر میشوی، اما در اعماق ِ وجودت نابالغ میمانی.
میانگین ِ سن ِ ذهنی انسان بیش از دوازده سال نیست و این شرمآور است؛
انسانی با هشتاد سال سن، مغز یک فرد دوازده ساله را داشته باشد!
این نشان میدهد که رشد ذهنی اغلب آدمها در همان دوازده سالگی متوقف میماند.
او باید در همان سنین به پلهای از پلههای این نردبان چسبیده باشد.
او هنوز نظرگاه دورهی ِ دوازده سالگیاش را دارد.
اغلب ِ قریب به اتفاق آدمها با همان منظر و دیدگاه دورهی ِ کودکیشان به زندگی نگاه میکنند.
چشمان آنها هنوز به دنبال اسباببازیهاست.
میخواهند این را داشته باشند، میخواهند آن را داشته باشند.
آنها فقط اسباببازیهای بزرگتری را انتخاب کردهاند،
اما اسباببازی همان اسباببازی است.
آنها هنوز دلبستهی ِ زندگی ِ پیش از بلوغاند.
آنها هنوز به داشتن فکر میکنند، نه بودن....
(تو بمان حامی جان ...برخلاف اطرافیانت به داشتن ِ مطلق و صاحب چیزهای مختلفی بودن فکر نکن...دلبسنگی های چیزهای کوچک را رها کن...من به تو ایمان دارم پسرکم.....
کتاب ِ زندگی را به رقص آور!
مسیحا برزگر