حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

حامی ِ من زندگی ات را به رقص آور...

1392/5/10 0:18
نویسنده : your daddy★☆
544 بازدید
اشتراک گذاری

حامی ِ زیبای من:

"به یاد داشته باش که عشق را نباید جایی گرفتار کرد و به مخمصه انداخت.
تو نباید به هیچ یک از پله‌های این نردبان دل ببندی.
به نردبان دل ببند، اما به پله‌های آن، هرگز.
در غیر این صورت، موقف خواهی شد و به محض آنکه متوقف شوی،
 از رشد باز می‌مانی.
 آنگاه زمان می‌گذرد، اما تو درجا می‌زنی.
بزرگ شدن و پیرتر شدن به معنای بالغ شدن نیست.
پیر شدن، ساده و آسان است؛
 هیچ فکر و برنامه‌ای برای آن نیاز نیست.
درختان پیر می‌شوند، سنگ‌ها پیر و فرسوده می‌شوند، حیوانات پیر می‌شوند و انسان نیز.
اما بالغ شدن، پدیده‌ای کاملا متفاوت است؛
 فقط تعداد کمی از آدم‌ها بالغ می‌شوند.
تفاوت در چیست؟
 تفاوت در این است: اگر به جایی بچسبی، آنگاه پیر می‌شوی، اما در اعماق ِ وجودت نابالغ می‌مانی.
میانگین ِ سن ِ ذهنی انسان بیش از دوازده سال نیست و این شرم‌آور است؛
 انسانی با هشتاد سال سن، مغز یک فرد دوازده ساله را داشته باشد!
این نشان می‌دهد که رشد ذهنی اغلب آدم‌ها در همان دوازده سالگی متوقف می‌ماند.
او باید در همان سنین به پله‌ای از پله‌های این نردبان چسبیده باشد.
او هنوز نظرگاه دوره‌ی ِ دوازده سالگی‌اش را دارد.
اغلب ِ قریب به اتفاق آدم‌ها با همان منظر و دیدگاه دوره‌ی ِ کودکی‌شان به زندگی نگاه می‌کنند.
چشمان آن‌ها هنوز به دنبال اسباب‌بازی‌هاست.
می‌خواهند این را داشته باشند، می‌خواهند آن را داشته باشند.
آن‌ها فقط اسباب‌بازی‌های بزرگ‌تری را انتخاب کرده‌اند،
 اما اسباب‌بازی همان اسباب‌بازی است.
آن‌ها هنوز دل‌بسته‌ی ِ زندگی ِ پیش از بلوغ‌اند.
آن‌ها هنوز به داشتن فکر می‌کنند، نه بودن....

(تو بمان حامی جان ...برخلاف اطرافیانت به داشتن ِ مطلق و صاحب چیزهای مختلفی بودن فکر نکن...دلبسنگی های چیزهای کوچک را رها کن...من به تو ایمان دارم پسرکم.....

کتاب ِ زندگی را به رقص آور!
مسیحا برزگر
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (23)

شازده امیر و رها بانو
10 مرداد 92 16:20
مثل همیشه نوشتهاتون عالین خوبین؟خیلی کمتر میاین و مینویسن چرااااا؟ما به نوشتهاتون عادت کردیم از حامی جان خبر دارین حالش خوبه؟


ممنونم...شما به من و حامی جان لطف دارید خاله جان اما راستش این روزها کارم بیشتر شده و فرصتم کمتر...
بله بی خبر هم نیستم..خوبه شکــــــــــــــــــــرخدا..
maryam goli
11 مرداد 92 14:09
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک... به یک احوالپرسی ساده... به یک دلداری کوتاه ... به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم... ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری! به یک همراهی شدن کوچک ... به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ... به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟" به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه ! ... به یک وقت گذاشتن برای تو... به شنیدن یک "من کنارت هستم "... به یک هدیه ی بی مناسبت ... به یک" دوستت دارم "بی دلیل ... به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ... به یک نگاه ... به یک شاخه گل... _دل آدم گاهی ...چه شاد است ... به یک فهمیده شدن ...درست ! به لبخند! به یک سلام ! به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!! سلام بابایی.سلام حامی جونم.ببین بابایی چه قشنگ و بی نقص نوشته...فوق العاده بود.فقط همینو میتونم بگم.ایشالا که روزای خوبی پیش رو داشته باشید
مامان بهداد
11 مرداد 92 18:39
سلام. امیدوارم که حال شما و حامی جان خوب باشه.
متن خیلی تاثیر گذاری بود.
مرسی.



سلام...ممنونم خاله ی پرمهر...
آجی محمدمهدی
12 مرداد 92 10:01
مثل همیشه عالی عالی بود.


مرسی خاله ی مهربونم
مامان محمد امين
14 مرداد 92 18:09
بسيار زيبا و عميق
خاله کمیل و کیان
15 مرداد 92 1:24
مامانی با اجازه لینکتون کردم خوشحال میشم اگه به ماهم سربزنیدhttp://komeylbaba.niniweblog.com/
خاله کمیل و کیان
16 مرداد 92 20:40
عیدتون مبارک


ممنونم خاله ی مهربون عید شما هم مبارک.
عسل(به قول خودتون یه دوست)دی
16 مرداد 92 22:20
میبینم آپ نیستید؟؟؟


مامان سام
17 مرداد 92 4:39
سلام بطور اتفاقی با وبلاگون آشنا شدم
با افتخار لینک شدید.خوشحال میشم شماهم مارو لینک کنین

http://sam_mansoori.niniweblog.com/


بله حتما خوشحال میشیم
سودابه
17 مرداد 92 19:43
عیدتون مبارک


ممنونم همچنین شما...
شازده امیر و رها بانو
18 مرداد 92 3:01
سلام به بابای مهربون و حامی عزیزمممم عیدتون مبارککککککک شاد باشید


سلام... ممنونم شما هم شاد باشید...
خاله کمیل و کیان
18 مرداد 92 3:42
یه سوال چرا اسم وبلاگتون زندگی دونفره بابایی و حامیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس مامانی کو؟؟؟؟؟؟من جز دوستای حامی جونم خواستین بیایید وبلاگمو بهم بگید اخه خیلی کنجکاو شدم


بهتره بذارم زندگی بدون حامی...
حسین
18 مرداد 92 16:19
سلام خوشحال میشم به وبلاگ های من هم یک سری بزنید http://flashcards.blogsky.com/ http://kodakshop.blogsky.com/ ممنون
عسل
18 مرداد 92 17:10
سلام عیدتون مبارک و طاعاتتون قبول. البته اگه روزه گرفتید؟؟
لی لا
19 مرداد 92 1:06
دلم گرفت چرا پسر کوچولوتون ازتون دوره . آخه حقشه که پدرش رو هم ببینه . خدا کمک کنه خیلی زیبا نوشتید براش


............... ممنونم...
مامانی زهرا
19 مرداد 92 15:08
عید شما مبارک
حامیِ عزیزم امیدوارم هر کجا هستی سلامت باشی و قدر بابایی رو بدونی


عید شما هم مبارک... انشالله هرجا که هست خوش باشه..
لی لا
19 مرداد 92 23:37
عیدتون مبارک
مرسی از نظر ها
ممنون بابت لینک
من جزو پیوند ها قرار دادن با اجازه
از خدا می خوام شادی رو به دل شما و حامی جان هدیه بده


عید شما هم مبارک...
دلتون شاد و زندگیتون سراسر عشق و لبخند.
مامان راضیه
19 مرداد 92 23:41
تلگراف
مامان سام
22 مرداد 92 6:17
ما پست جدییییید مخوایم بابای حامی جون


در اولین فرصت حتمااااااااا
omid
23 مرداد 92 0:51
سلام دوست عزیز من شما رو لینک کردم اگه دوست داشتین منو با اسم عکس های دیدنی و باحال لینک کنید
مامان محمد
3 شهریور 92 1:37
راستش به حامی جون حسودیم میشه اخه بابای به این خوبی داره واینجور ازادانه از احساسش مینویسه به شما هم تبریک میگم که اینقدر از دل وجون برای حامی عزیز مایه میزارید مطمئن باشید بزرگ بشه قدر شناس احساس پاک شما خواهد بود درسته که از شما دوره ولی فاصله در مقابل عشق پدر وپسری کاری نمیتونه بکنه .اگه همه باباها اینجوری برای ابراز احساسشون وقت میزاشتن دنیا چی میشد ؟براتون دعا میکنم که بزودی برای همیشه پیش هم بمونید .اگه مارا هم محرم اصرارمیدونید رمز را برامون بفرستید .

ممنونم خاله ی مهربون که میاین پیشمون... و از نظر لطفتون بسیار سپاسگذارم...

مامان دیانا
9 شهریور 92 23:54
سلام امشب اتفاقی وبلاگ تون رو دیدم خیلی زیبا نوشته اید
موفق باشید



سلام...ممنونم ..
خاله فریبا
13 شهریور 92 11:51
سلام وبلاگ زیبایی دارین البته نتیجه یه عشق پاک به فرزنده
خوشحال میشم اگه با هم تبادل لینک داشته باشیم پس خبر از شما
همیشه شاد و خندان باشین


سلام... ممنونم... بله حتماااااااا