حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

منٍ تو...

1392/1/5 23:49
نویسنده : your daddy★☆
569 بازدید
اشتراک گذاری
من لبریزم ..
لبریز از حرفهایی که هرگز نخواهم گفت و
حس هایی که همیشه مرا دچار است .
حالتی عجیب در من
که حاصلش به شدت سکوت است و خاموشی ؛
و نگاهی خیره
که مرا با خود
به دور دست های تاریخ ِ خود می برد .
دوست دارم تمام شب را رانندگی کنم
تنها ،
تا سپیده ،
و با آهنگی که مرتب در گوشم می خواند
هم صدا شوم ..
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

هستی
6 فروردین 92 10:17
تو بارانی ، کسی به بارون عادت نمیکنه ، هر وقت بیاد دوست داشتنیه

- هیچ خاری در سایه ی گل ، احساس خاری نمی کند ، تقدیم به گل روزگار

- دنیا نباشد ! فقط کوچه ای باشد و باران و دوستی که زلال تر از باران است

- دوست آن نیست که از دوست سیر شوید _ دوست آن است که با آن پیر شوید


دنیا نباشد.... کسی نباشد... من و حامی تنهای تنها...
هستی
6 فروردین 92 10:22
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب آب در حوض نبود ماهیان می‏گفتند: «هیچ تقصیر درختان نیست. ظهر دم‏کرده‏ی تابستان بود پسر روشن آب،لب پاشویه نشست و عقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد به درک راه نبردیم به اکسیژن آب برق از پولک ما رفت که رفت ولی آن نور درشت، عکس آن میخک قرمز در آب که اگر باد می‏آمد دل او پشت چین‏های تغافل می‏زد، چشم ما بود روزنی بود به اقرار بهشت تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ماهی‏ها،حوضشان بی‏ آب است.» باد می‏رفت به سروقت چنار من به سروقت خدا می‏رفتم.
هستی
6 فروردین 92 10:25
حامی قلب


سلام حامی جونم خوبی عزیزم

حامی قلب


سلام.مرسی خاله





خاله هستی اشتباهی اون پیامتون حذف شد...باید بگم که عید افتضاح بود ... خبری نیست...همین