حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

نام تو...

︵ღ︵ בلــم مـے خواهد نـ ـامـ ♥ـت را صـבا کنمـ ︵ღ︵ یک طـ ـور בیــ♂ـگر جـورے کـﮧ هیچ کس صـבایت نــکرבه باشـ٠ــב ¤ یک طور کـﮧ هــیچ کس را صــ♥ـבا نکرבه باشم בلـ ♥ـم می خواهـב نامـت را صـבا کنم ¤ یک طور کـ∗ـﮧ בلت قـرص شود کـﮧ مــ♥ـטּ هستـم یک طور کــﮧ בلـــ♡ــم قـرص شود کـ♥ـه با بــوבטּ مـטּ ، تـــو هــم هستــے....   ...
6 فروردين 1392

دعوت به مسابقه از طرف خاله ثمر مهربونم

دعوت به مسابقه من از طرف فرشته کوچولوی خودم ثنا جانم به این مسابقه دعوت شدم. "چرا برای فرشته هامون وبلاگ ساختیم" آدم گاهی تهی می شود... خالی می شود...! دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند....و چه جایی بهتر از اینجا... دلش می خواهد....زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود...و من خیس هجاهایم.... دلش می خواهد....برود....ولی نرسد....!! دلش می خواهد....فقط به صدای باران گوش دهد... دلش می خواهد....چشمانش را ببندد....به هیچ چیز فکر نکند.. دلش می خواهد....خودش را لوس کند...وپسر  بابا به قدري دوستت دارم كه گاهي قلبم مي گيرد و نمي دانم چه كنم.... بيش از توانم دوستت دارم!  و تمام اینها و هزاران حرف نگفته دی...
21 بهمن 1391

درد دل....

خدایـــــــــــــــــــــــــــا همه از تو می خواهند " ببخشی" ، اما من از تو می خواهم " بگیری" خستگــــــــــی، دلتنــــــــــــــــــــــــــگی، و غصـــــــــــــــه ها را از لحظه ، لحظه ی روزگار همه ی آنهایی که دوستشان دارم و حامی عزیززززززززززم! خیلی ساده ام آنقدر ساده که سادگی هم روی شانه ام سوار شده.... فقط خدا میداند چه در دلم میگذرد کس نمیداند بجز او...     ...
8 بهمن 1391

(لحظه های دونفره)من و حامی جون وبرف و....

با حامی جونم دوتایی رفتیم یک جای بسیار زیبا و پسرم اولین بارش برف را دید...کلی ذوق کرد وخندید...ازته دل شاد بود ومن هم دلخوش به همین شادیا... لحظه های ســــکوتم پر هیاهــــــــــو ترین دقایق زندگیم هستند ممـلو از آنچـه می خواهم بگویم و نـــــــــمی گویم...♥  وحال من  .... پیرمرد نی می زند و می گذرد دلم در نی ات پیرمرد دلم با نی ات مرا هم ببر... ...
7 بهمن 1391