حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

آدمهای قصه ی من....

1392/3/8 0:08
نویسنده : your daddy★☆
430 بازدید
اشتراک گذاری

١) خدایا لطفا برو و به بعضی از آنهاییكه ایمان آورده اند یادآوری كن كه تو خدا هستی نه آنها !!

٢) حامی جان امشب میخوام برات از آدمهایی بنویسم که خیلی زیاد باهاشون در ارتباط خواهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود.....من تجربه ی خودم رو  راجع به برخوردهام مینویسم....شاید به دردت خورد.....

بعضی از اطرافیانم جامدند!! تمام ابعاد ذهنشان مشخص و قابل حدس است. آنچه که در مغزشان به عنوان «خوب و بد»، «باید و نباید» حک شده، درگذر زمان تغییر چندانی نمی کند. بعد از چند سال هم که می بینیشان عیناً همانند که بودند، حتی لباس پوشیدن یا مدل مویشان. با این آدمها می توانم گپ بزنم، به حرفهایشان گوش کنم و فکر کنم و شاید چیزی یاد بگیرم. اما باید همیشه حواسم به تیزی لبه هایشان باشد، بعد از مدتی هم حرفهایمان ته می کشد.

بعضیها مایعند!!!!(از این آدم دوری کن!!!)(وضعیتشون قرمز هست)

 تحت هر شرایطی تغییر شکل می دهند. بسته به این که کجا هستند یا با چه کسی حرف می زنند یا باد از چه جهت می آید، تغییر می کنند. عقایدشان، حرفهایشان، رفتارشان حتی ظاهرشان در محل کار، پیش پدر و مادر و فامیل، کنار دوستان، در تنهاییشان...یا در نقشهای مختلفشان، خیلی متفاوت است. رابطه با این آدمها برایم آسان نیست، سردرگم می شوم. جذر و مدشان خیسم می کند، حتی گاهی می ترسم خودم را وسط امواجشان گم کنم و خفه شوم. ...پس ازشون دوری کردم....

گروهی دیگر، گازند!!!. هیچ مرز خاصی ندارند. رها از هر چارچوب. بی مسیر یا شکلی مشخص... با اینها می توانم خوش بگذرانم. مست کنم، برقصم، قهقهه بزنم، وقت بگذرانم. اما وقتی دور می شوند، بودن و نبودنشان را خیلی حس نمی کنم. جایشان را زود کس دیگری می گیرد و خاطره شان زود محو می شود.

آنها که خمیری هستند را خیلی دوست دارم. انعطاف پذیر و ملموسند، هر ضربه، تغییر  و تجربه شکل جدیدی بهشان می دهد. کسالت بار و تکراری نیستند. با آنها می توانم بلند بلند فکر کنم و اگر نظر متفاوت داشته باشم، نگران نیستم قضاوتم کنند یا تنهایم بگذارند.با اینها می توان اولینها را تجربه کرد، بی برنامه ریزی سفر رفت، غذاهای جدید خورد، از غریبه ها نترسید، جاده ناشناخته ای را اشتباهی را رفت، خندید و یاد گرفت ....

اگر همچین آدمی رو پیدا کردی بُردی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

الهه
8 خرداد 92 1:05
ای کاش منم مغز داشتم و از این حرفها برا پسرم میزدم اصلا نوشتنم نمیاد از اولشم انشام ضعیف بود ،بعدش من اونوقت نفهمیدم جز کدوم دسته از این افراد بودم یعنی بین اینا نبودم من کیم عابا؟؟؟؟
عاطفه
8 خرداد 92 11:44
سلام خیلیییییی قشنگ نوشتید..... شوشو خوندش بعدش یهو شروع کرد گفت..... همه رفتن کسی با ما نموندش.....کسی حرف دل ما رو نخوندش.....همه رفتن ولی این دل ما رو ....هموندکه فکر نمیکردیم سوزوندششششش........حامی رو از طرف ما ببوس میتونیم رمز عکساتونوداشته باشیم ....؟
سودابه
8 خرداد 92 14:16
خیلی زییییییییبااااااااااااااااااااااااا... اونقدر ملموس نوشتید که میشه راحت به ذهن سپرد..
مامان راضیه
8 خرداد 92 21:40
مثل همیشه عالی و پند آموز چه دید قشنگی واقعا جدا اون جنس خمیر ها خیلی نادرند اما ایشالا حامی جون و آدمای خوبی مثل باباش احاطه می کنند
شازده امیر و رها بانو
9 خرداد 92 1:17
سلام به حامی جون و بابای مهربونش بابای حامی واقعا نوشتهاتون خیلی قشنگ و در عین حال پند اموزن کاش منم میتونستم اینجوری باشم ولی نمیتونم یعنی واقعا انشا نویس خوبی نیستم امیدوارم هر جا که هستین همیشه خوش باشین و سا یه اتون همیشه روی سر حامی باشه راستی این رمز چیه که همه از شما میخوان میشه ما هم داشته باشیم لطفا؟


سلام..ممنونم شما هم میتونید کافیه که کمی فکر کنید....البته شرایط زندگی ادما خیلی مهمه...بهرحال ممنونم که به دیدنمون اومدید.
مامان زهرا
9 خرداد 92 11:48
بسیار زیبا نوشته اید.بسیاری از نوشتهای زیباتونو خوندم.نمیدونم تو پست رمزدارتون چی نوشتین ولی به نظر من خداوند هر انسانی رو منحصر به فرد آفریده و با استعدادهای خاص.یکی به دنبال پرورش و شکوفاییست و دیگری به دنبال درجا زدن.سختیهای زندگی هم راهی است برا شکوفا شدن.به حرف مردم نادان توجه نکنید راهتونو با توکل به خدا و ذهنی روشن ،دلی پر امید و سینه ای پر از عشق به خدا و گل پسرتون ادامه دهید.خوشحالم از اینکه نوشته هاتونو میخونم
مامان هیراد
9 خرداد 92 12:46
الحق والانصاف که قلم زیبااااایی دارید و خوب توصیف کردید خوش به حال حامی جون برای داشتن بابای به این با احساسی
فریماه
11 خرداد 92 1:06
بسار عااااااااااااااااااااااااااااااالی بودد
مامان ملینا و کوروش
11 خرداد 92 10:16
خیلی زیبا بود متن تاثیر گذار و پر محتوایی بود خوش به حال حامی کوچولو که چنین بابایی داره
مامان سروش و سروین
12 خرداد 92 1:08
بسیار زیبا بود و کاربردی. با اجازه تون کپی اش کنم.؟؟


ممنونم...بله..
مامان عطرین
22 خرداد 92 0:06
جسارت نباشه مطلب از خودتونه؟


بله