آدمهای قصه ی من....
١) خدایا لطفا برو و به بعضی از آنهاییكه ایمان آورده اند یادآوری كن كه تو خدا هستی نه آنها !!
٢) حامی جان امشب میخوام برات از آدمهایی بنویسم که خیلی زیاد باهاشون در ارتباط خواهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود.....من تجربه ی خودم رو راجع به برخوردهام مینویسم....شاید به دردت خورد.....
بعضی از اطرافیانم جامدند!! تمام ابعاد ذهنشان مشخص و قابل حدس است. آنچه که در مغزشان به عنوان «خوب و بد»، «باید و نباید» حک شده، درگذر زمان تغییر چندانی نمی کند. بعد از چند سال هم که می بینیشان عیناً همانند که بودند، حتی لباس پوشیدن یا مدل مویشان. با این آدمها می توانم گپ بزنم، به حرفهایشان گوش کنم و فکر کنم و شاید چیزی یاد بگیرم. اما باید همیشه حواسم به تیزی لبه هایشان باشد، بعد از مدتی هم حرفهایمان ته می کشد.
بعضیها مایعند!!!!(از این آدم دوری کن!!!)(وضعیتشون قرمز هست)
تحت هر شرایطی تغییر شکل می دهند. بسته به این که کجا هستند یا با چه کسی حرف می زنند یا باد از چه جهت می آید، تغییر می کنند. عقایدشان، حرفهایشان، رفتارشان حتی ظاهرشان در محل کار، پیش پدر و مادر و فامیل، کنار دوستان، در تنهاییشان...یا در نقشهای مختلفشان، خیلی متفاوت است. رابطه با این آدمها برایم آسان نیست، سردرگم می شوم. جذر و مدشان خیسم می کند، حتی گاهی می ترسم خودم را وسط امواجشان گم کنم و خفه شوم. ...پس ازشون دوری کردم....
گروهی دیگر، گازند!!!. هیچ مرز خاصی ندارند. رها از هر چارچوب. بی مسیر یا شکلی مشخص... با اینها می توانم خوش بگذرانم. مست کنم، برقصم، قهقهه بزنم، وقت بگذرانم. اما وقتی دور می شوند، بودن و نبودنشان را خیلی حس نمی کنم. جایشان را زود کس دیگری می گیرد و خاطره شان زود محو می شود.
آنها که خمیری هستند را خیلی دوست دارم. انعطاف پذیر و ملموسند، هر ضربه، تغییر و تجربه شکل جدیدی بهشان می دهد. کسالت بار و تکراری نیستند. با آنها می توانم بلند بلند فکر کنم و اگر نظر متفاوت داشته باشم، نگران نیستم قضاوتم کنند یا تنهایم بگذارند.با اینها می توان اولینها را تجربه کرد، بی برنامه ریزی سفر رفت، غذاهای جدید خورد، از غریبه ها نترسید، جاده ناشناخته ای را اشتباهی را رفت، خندید و یاد گرفت ....
اگر همچین آدمی رو پیدا کردی بُردی...