حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

بابایی دیگه زده به شعر حامی جان...

من از سرمای این سوز زمستان هیچ باک ام نیست من از سرمای یخبندان بعد از برف می ترسم من از خشکی سوز حرف هایی که می آید من از وجود نفرت در خانه ام ...میترسم من از لغزندگی قلب آدم ها از آن رسوایی بعد از شکستن ها من از دل ها و سر های شکسته در ره این طوفان وباد می ترسم از آن آه و فقان هایی که دامنگیر این احساس می گردد می ترسم من از سوز زمستان و سردی دست خیابان ها نمی ترسم... من از بودن کنار نفرت می ترسم گریزانم، چنان افتان و خیزانم که دستم/که جانم، نگیرد بر پر هیچ که از آتش گریزانم که این آتش اگر افتد به دامانم وای بر حالم/ وای بر جانم وای بر دامانم..... وای بر من حامی جان...وای... بابا علی رضا.   ...
27 دی 1391

از تجربیات باباعلی رضا بشنو و خواه پند گیر خواه ملال!

"همان کسی که هستی باعث میشود خاص باشی.............بخاطر هیچکس تغییر نکن که من هم تغییر نکردم ........آنچه پیش روی توست یک راز است از کشف آن نترس که من گاهی ترسیدم گاهی هم نه ................هنگامی که باید انتخاب کنی.....چیزی را انتخاب کن که هرگز پشیمان نشوی ...من یکبار برای همیشه انتخابی غلط کردم پشیمان شدم و طعم تلخش را چشیدم و هنوز و هرلحظه  وهرروز ادامه دارد این رنج بی پایان...  تنهای تنها...رنج میکشم و دم نمیزنم...کسی چه میداند؟؟...غمی که من میخورم...دردی که من میکشم...نه...دگر کافی ست.... ...
27 دی 1391

جملاتی از باباعلی رضای پیرت!

"زندگی به طور باورنکردنی کوتاه است..وقتی که تو جوان هستی ممکن احساس کنی یک توده بزرگی از زمان پیش روی توست.....اما باور کن زمان سریع تر از آنچه که تو فکر میکنی میگذرد.........موهایت خاکستری میشود قبل از ای نکه حتی احساس کنی یک بزرگسال هستی.......هرروز چیز جدید یاد بگیر و بهتر از روز قبل باش ..........مسن تر که میشوم،بیشتر که یاد میگیرم، بیشتر پی میبرم که هنوز خیلی کم میدانم.........زندگی هنوز هرروز به من یک درس جدید یاد میدهد." ...
27 دی 1391

کاش بیاید..

کاش می‌‌شد یک صبح کسی‌ زنگِ خانه هامان را بزند بگوید با دستِ پر آمده ایم  با لبخند با قلب‌هایی‌ آکنده از عشق‌های واقعی‌ از آنسوی دوست داشتن ها آمده‌ایم بمانیم و هرگز نرویم کسی‌ که بداند چقدر جایِ شادمانی‌های بی‌ سبب در دل نسلِ ما خالیست.... ...
27 دی 1391

شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد...

  زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی ؟ بی پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی... ؟ گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی ؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی ؟؟؟ بابا علی رضا.   ...
22 دی 1391

داستانهای اموزنده....

چرا به سفید برفی سیب زهر آلود دادند؟ زیرا میخواستند به ما نشان بدهند ،همه ی آدمها واقی نیستند،فقط بعضی شاید بهتر به نظر برسند. چرا سیندرلا ساعت 12 نیمه شب از قلعه دوید بیرون ؟زیرا میخواستند به ما یادآوری کنند همه چیز محدودیت دارد ،حتی رو ... یاهایمان. چرا آریل باله هایش را با پا عوض کرد؟ زیرا میخواستند به ما نشان بدهند هرکسی سعی میکنه تا همه چیزش را از دست بدهد فقط برای بدست آوردن شادی. چرا زیبای خفته هزاران سال برای یک بوسه واقعی صبر کرد؟زیرا میخواستند به ما ثابت کنند برای عشق واقعی باید صبر کرد ،بالاخره خواهد آمد، عجله برای چیست؟ چرا دلبر زیبا عاشق دیو زشت شد؟زیرا میخواستند به ما یادآوری کنند عشق فراتر از زیبایی ظاهر است... ...
16 دی 1391