حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

داستان قورباغه و لک لک...

1392/2/22 12:58
نویسنده : your daddy★☆
484 بازدید
اشتراک گذاری
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند.....
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند...
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند...لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها....
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند. عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند... مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند ...حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است :

اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان!!!!!!!!
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان راضیه
13 اردیبهشت 92 1:04
ای بابا
می دونستم یه اتفاقی افتاده و حال و هواتون مثل همیشه نیست !!!
واسه همین خبری نیست ازتون
نگرانمون می کنید اگه خبری ازخودتون ندید بهمون بابای حامی !!!
نکنه ما هم توی این ماجرا نقش داشتیم ؟!



درست حدس زدید...این چه حرفیه شما هیچ نقشی نداشتید...میخواستم وبلاگو حذف کنم دلم نیومد...پس گفتم مدتی ننویسم تا بعد ببینم چطور میشه...خوش باشد خاله ی مهربان.
تانسو
13 اردیبهشت 92 11:22
هادی
13 اردیبهشت 92 14:52
خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای بازگفتن… بر لب که بیاید دیگر باید رفت ! … می روی ؟پس خدا به همراهت منتظر بازگشتت خواهیم ماند.
هستی
13 اردیبهشت 92 18:10
سلام داداشی .آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم چه اتفاقی افتاده شما اینجوری ناراحت هستی که حتی برای حامی جان تووبلاگ خودش دل به نوشتن نمیدی این اشتباه است بیشتر فکر کنی.خوبه یکم با خودتون خلوت کنی .دیگه نباید فکر گذشته بکنی تمام فکر شما باید آینده حامی باشه که درکنار حامی به خوبی وخوشی زندگی کنید.
هستی
13 اردیبهشت 92 18:11
تقدیم به عزز دلم حامی دلتنگ نگاهت ، راه رفتنت ، حرف زدنت .. من به اندازه وسعت چشمان تو ، غمگینم ! به انداره برق نگاهت نگرانم ! تو به اندازه " تنهایی " من شاد بمان ...شاد بمــــــــــــــــــان
مامان راضیه
13 اردیبهشت 92 18:47
لطفا هر کاری می کنید وبلاگ و حذف نکنید حیفه همین که یکم از این محیط دور باشید شاید بهتر باشه و به سرو سامانی به وضعیتتون بدید ولی منتظر برگشتنتون هستیم و خوشحالم میشیم هر بار یه خبری بهمون بدید از خودتون به امید بازگشت با خبرای خوب
مامان کیاراد
14 اردیبهشت 92 6:14
سلام بابای مهربون ... شاید گاهی اوقات هر کسی احتیاج به یک استراحت کوتاه داشته باشه تا با نیرویی بیشتر به کارش ادامه بده ما این طور تصور میکنیم که شما به یک استراحت کوتاه رفته اید و بیصبرانه منتظر برگشت شما و حامی جون هستیم.... به امید برگشت دوباره با نیرویی دوچندان...
سودابه (شیرین ترین شیرین)
14 اردیبهشت 92 14:24
امیدوارم زود زود حالتون خوب شه و رو به راه شین ودوباره بنویسین به عشق حامی...مواظب خودتون باشین چون حامی بهتون و به وجودتون احتیاج داره..
هادی
14 اردیبهشت 92 23:15
لطفا وبلاگ رو حذف نکنید مابه شما وحامی خیلی عادت کردیم هرروز به اینجا سر میزنم ایشالله زودتر برگردید با ی عالمه خبر خوب ما منتظرتونیم.خواهش میکنم تا وقتی که دوباره شما هم بخواید بنویسیدحداقل عکس های حامی کوچولو روبذارید تا بزرگ شدنش رو ببینیم ایشالله به زودی ناخوشی جایش را به خوشی بده وشما هم با امید واشتیاق دوباره برگردید
متین مامی ایلیا
15 اردیبهشت 92 13:41
ای بابا اینجا تنها وبلاگی بود صادقانه حرف دل همه رو میزد که خیلی ها جرا ت ندتشتن تو وبسون بنویسن خواهشن حذفش نکنید شاید نظرتون عوض شد و بر گشتید
مامان بهداد
15 اردیبهشت 92 15:22
ای بابا. سلام بابایی. چرا؟ ؟؟؟لطفا از میدان در نرید و به حضورتون ادامه بدهید. به کج اندیشان و بد اندیشان بی توجه باشید و پی دل خودتون باشید. این فضای مجازی باید برای شما جایی برای تخلیه روحی و عاطفی برای خودتون و پسرتون باشه. حس سرشار از عشق به پسرتون رو به زبون بیارید و همه رو براش به یادگار بگذارید. حامی عزیز رو از این گنجینه بی نصیب نکنید. حیفه !!! خواهش می کنم که حضور داشته باشید. کامنتهای ناامید کننده و بیخودی رو هم پاک کنید و بهش بی توجه باشید .موجهای منفی نه اینجا بلکه گوشه کنار هر زندگی وول می خوره اما این ما هستیم که با مدیریت روحیه خودمون باید نگاهمون رو به دنیا و افراد دور رو بر عوض کنیم. پدر مهربان انرژی بخش باش.
نيلو
16 اردیبهشت 92 8:28
باباي مهربون اونايي كه ناراحتتون كردن هدفشون همين بوده كه شمارو نااميد كنن و شما با كنار كشيدنتون مخالفاتونو به هدفشون مي رسونيد زود نااميد نشيد به خاطر حامي هم كه شده برگرديد
مامان راضیه
16 اردیبهشت 92 19:09
ببین بابایی چقدر هوادار داره این وب لاگتون
مــآمــآنــے
21 اردیبهشت 92 23:02
سلام خوبید شما؟ چرا آپ نمی کنید؟ نگران شدیم که
طاها
22 اردیبهشت 92 10:23
واقعا حیفه که نباشین.......!
عاطفه مامان الای
5 خرداد 92 14:38
من بگم ....ما همیشه توسط دوستانمون خورده میشیم چون دشنم دوره ودوست تزدیک واون کسی که بهت نزدیکتره راخت میتونه ضربه بزنه..مثل ضربه مرد به زنش یازن به مردش ...آدمای دیگه یا دشمنایی که با اونا رفت وآمد نداری نمیتونن ضربه بزنن ...همیشه به شونه ای که تکیه میکنی تنه بهت میزنه نه غریبه


100% همینطوره.... از دشمنت یکبار بترس و از دوستت 10000بارر..شازده کوچولو پرسید:
پس آدمها کجا هستند؟
در صحرا آدم احساس تنهایی میکند...
مار گفت:
با آدمها هم احساس تنهایی میکنی...
..