حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

نوروز سال 92..

چند روز ديگه بهار مياد و همه‌چيز رو تازه مي‌كنه، سال رو، ماه رو،  روزها رو، هوا رو، طبيعت رو، ولي فقط يك چيز كهنه ميشه كه به  همه اون تاز‌گي مي‌ارزه، اونم «دوستيامونه»!  بهار و حال و هوای این روزها رو دوست دارم...   **میگن این روزای آخر سال پر از انرژی مثبته همه دارن خودشونو برای بهترین روز سال آماده میکنن... **میگن وقتی بتونیم آخر سال بگیم چه سال خوبی رو پشت سر گذاشتیم خیلی مهمه.. دل تو اولین روز بهار...  دل من آخرین جمعه ی سال..  و چه دورند و چه نزدیک به هم!!! این روزها همه ما به این فکر میکنیم که چقدر زود گذشت و تصمیم می­گیریم سال بعدی بهترین سال زندگیمون باشه...
27 اسفند 1391

نوروز نزدیکه..... و م نِ تو ...

 عزیزم.....دلـت را بتـکان ...     غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ...   باز هم محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد! که افتاد....شکر خدا... حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد ...
26 اسفند 1391