حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

بیا هر شب...

به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا، ای هم گناهِ من در این برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها و من می مانم و بیداد بی خوابی در این ایوان سرپوشیده ی متروک شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها پرستو ها بیا امشب که ...
7 خرداد 1392

حرف ِ من...همین...

مانند ِ دیگران نباش، حتی اگر تو تنها فردی باشی که مانند ِ دیگران نیست... بودن باز هرچه باشد از نبودن بهتر است... چون هر چه باشد زندگی را کم و بیش می دانیم چیست ولی از مرگ به کلی بی خبریم.... اگر کسی پیشاپیش بداند که دقیقاً چه بلایی قرار است سرش بیاید می تواند آن را مانند ِ یک عمل جراحی تحمل کند. خبرهای واقعاً بد فقط خبرهای ناشناخته اند که به فرد هیچ فرصتی برای پیش بینی ِ عکس العمل ها و هیچ مقیاسی برای محاسبه ی ظرفیت ِ مقاومتش نمی دهند.... در روزگار جهل , شعور خود جرم است... دو سال است  هرجا می‌روم  پنجره را با خودم می‌بَرَم. دو سال است  دنیا را  دنبالِ تو می‌...
7 ارديبهشت 1392

برای روزهای بودنم....

حامی  جونم این متن را مینویسم، آخه یک عالمه خاله ی مهربون  توی وبلاگ ات  هستند که با غم من و تو غمگین میشوند و با آرامش ما آروم اند ....جالبه...آدمهایی اند که تا به حال هرگز ندیدنت اما  نگرانت میشن .......خوشحالم که توی این روزها  و لحظه ها تنها نیستیم....ممنونم از محبت تک تک شما دوستای عزیز... و این متن هم برای اینکه بدونید هنوز هم امیدی هست....هست...هست... (فرق اش با نوشته ی متن قبلی  فقط توی یک نقطه است !!!! با یک نقطه دنیای من عوض میشه ....عجب...) عاشق این روزهایم،  که آفتاب و باران عشق بازی می کنند  و بارور می شود آسمان از نوزادی هفت رنگ.. عاشق این روزه...
6 ارديبهشت 1392

برای روزهای نبودنم....

جمله هایی که همه ی ماها یه روزهایی به شنیدنش احتیاج داریم و حامی ِ عزیزم اگر زمانی من توی این دنیا... نبودم... میتونی بیای بخونی و بدونی که همه ی لحظه ها به فکرت  بودم و چقدر دلم میخواست باهات حرف بزنم و درحالیکه کنار هم هستیم اینهارو برات بگم......   دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که راه  رابه راه درست هدایت می کند ... می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده... تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند ...
6 ارديبهشت 1392