حقیقت بابای تو...
رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند همراه کسانی بودم که همراهم نبودن وسیله کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم و تو چه دانی که من کیستم.... من سکوتی هستم در برابر همه اینها !!!
بابایی من عاشق ماه هستم...
حامی جانم: یک ذهن روشن مثل یک ماه کامل در آسمان است..............گاهی اوقات ابرها می آیند و آن را میپوشانند،اما ماه همیشه در پشت آنها هست...........ابرها کنار میروند.......ماه روشن تر ،میدرخشد............پس در مورد ذهن روشن نگران نباش.............همیشه خواهد بود.............وقتی که افکار هجوم می آورند یک ذهن روشن در پشت آنها خوااهد بود..........افکار می آیند و میروند به آنها متصل نباش.... مثل من که با تمام افکار هایی که شب و روز درگیرم اما به انها متصل نیستم...همانطور که دیگر به هیچ چیز متصل نیستم....بجز فکر رفتن کسیکه با رفتنش تمام دردها تمام میشود و ناتمامی قلبم پایان میگیرد... ...
خدای من و حامی...
هر صبح، پلکهایت، فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند، سطر اول همیشه این است: “خدا همیشه با ماست” پس بخوانش با لبخند … ...
بابایی دیگه زده به شعر حامی جان...
من از سرمای این سوز زمستان هیچ باک ام نیست من از سرمای یخبندان بعد از برف می ترسم من از خشکی سوز حرف هایی که می آید من از وجود نفرت در خانه ام ...میترسم من از لغزندگی قلب آدم ها از آن رسوایی بعد از شکستن ها من از دل ها و سر های شکسته در ره این طوفان وباد می ترسم از آن آه و فقان هایی که دامنگیر این احساس می گردد می ترسم من از سوز زمستان و سردی دست خیابان ها نمی ترسم... من از بودن کنار نفرت می ترسم گریزانم، چنان افتان و خیزانم که دستم/که جانم، نگیرد بر پر هیچ که از آتش گریزانم که این آتش اگر افتد به دامانم وای بر حالم/ وای بر جانم وای بر دامانم..... وای بر من حامی جان...وای... بابا علی رضا. ...
زنده باااااااااد امید
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا چراغ راهم را از من گرفتهاند اما من دیوار به دیوار از لمس معطر ماه به سایه روشن خداااااا باز خواهم گشت پس زنده باد امید! ...
از تجربیات باباعلی رضا بشنو و خواه پند گیر خواه ملال!
"همان کسی که هستی باعث میشود خاص باشی.............بخاطر هیچکس تغییر نکن که من هم تغییر نکردم ........آنچه پیش روی توست یک راز است از کشف آن نترس که من گاهی ترسیدم گاهی هم نه ................هنگامی که باید انتخاب کنی.....چیزی را انتخاب کن که هرگز پشیمان نشوی ...من یکبار برای همیشه انتخابی غلط کردم پشیمان شدم و طعم تلخش را چشیدم و هنوز و هرلحظه وهرروز ادامه دارد این رنج بی پایان... تنهای تنها...رنج میکشم و دم نمیزنم...کسی چه میداند؟؟...غمی که من میخورم...دردی که من میکشم...نه...دگر کافی ست.... ...