حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

انشا یک بچه دبستانی در مورد ازدواج!

1392/1/5 23:01
نویسنده : your daddy★☆
727 بازدید
اشتراک گذاری

نام : كمال

كلاس :دوم دبستان

موزو انشا : عزدواج!

در ادامه : ...

هر وقت من یك كار خوب می كنم مامانم به من می گوید بزرگ كه شدی برایت یك زن خوب می گیرم.

تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی كارهای خوب می كرده كه مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم كه اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشكلات انسان را آدم می كند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فكری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند كه كارشان به تلاغ كشیده شده و چه بسیار آدم های كوچكی كه نكشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر كسی از شوهرش سكه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید

من تا حالا كلی سكه جم كرده ام و می خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.


مهریه و شیر بلال هیچ كس را خوشبخت نمی كند.

همین خرج های ازافی باعث می شود كه زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی كم بوده كه نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ایم كه بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمكی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می كند!


اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یك زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یك خانه درختی درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می كند بعد آشتی می كند ولی اگر دعوا كند بعد كتك كاری می كند بعد خانومش می رود دادگاه شكایت می كند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می كند.عزدواج هم آدم را مرد می كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!

این بود انشای من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرشيدا قند عسل
7 فروردین 92 8:07
عجبببببببببببببببب!!!!!!!!!!! حالا اين واقعي بود يا سركاري !! اگه واقعا يه بچه دبستاني اين انشاء رو نوشته خيلي چيزها ميشه ازش فهميد ،حرفهايي كه ما بزرگترها ميزنيم و برداشتهايي كه بچه ها ميكنند و اينكه چقدر در روحيه آنها ممكنه اثر بذاره و چه نگرانيهايي رو به دلهايي كوچيكشون بده و اينكه واقعا وقتي با يه بچه طرفي حتما بايد بچه بشي كه بتوني احساسش رو درك كني و مراقب حرف زدنت باشي .
بهرحال مرسي بخاطر اين متن تلنگري بود خودش.!

همه چیز واقعیت دارن و مطمئنا سرچشمه ای دارند...و باید کودک باشیم تا بتونیم با بچه هامون حرف بزنیم...کودک مثل شازده کوچولو!!!! بزرگ در عین بچگی...
خواهش میکنم مامانی...
فرشته
7 فروردین 92 11:26
سلام
سال نو مبارک با اجازه تون دو مطلب انشا وآدمها وظرفیتشان را کپی کردم ودر وبم گذاشتم چون دقیقا با حال وروز ما مطابقت داشت ممنون


سلام...من همچنان نتونستم وبلاگتونو ببینم...خواهش میکنم..