حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

آدمهای قصه ی من....

١) خدایا لطفا برو و به بعضی از آنهاییكه ایمان آورده اند یادآوری كن كه تو خدا هستی نه آنها !! ٢) حامی جان امشب میخوام برات از آدمهایی بنویسم که خیلی زیاد باهاشون در ارتباط خواهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود.....من تجربه ی خودم رو  راجع به برخوردهام مینویسم....شاید به دردت خورد..... بعضی از اطرافیانم جامدند!! تمام ابعاد ذهنشان  مشخص و قابل حدس است. آنچه که در مغزشان به عنوان « خوب و بد»، «باید و نباید » حک شده، درگذر زمان تغییر چندانی نمی کند. بعد از چند سال هم که می بینیشان عیناً همانند که بودند، حتی لباس پوشیدن یا مدل ...
8 خرداد 1392

بیا هر شب...

به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا، ای هم گناهِ من در این برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها و من می مانم و بیداد بی خوابی در این ایوان سرپوشیده ی متروک شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها پرستو ها بیا امشب که ...
7 خرداد 1392

جملاتی از کتابهای این روزهایم

جدال ها هرگز دوام نمیاوردند اگر فقط یک نفر مقصر بود.... قشنگه آدمو میبره تو فکر.... کتاب جالبی بود...هردفعه که فرصتی شد قسمت جالبشو برات مینویسم پسرکم.... کافه پیانو.فرهاد جعفری خداوند  ما را در مسیر زندگی یكدیگر قرار می‌دهد تا به شكل‌های گوناگون بر هم اثر بگذاریم.... خودم را دوست می‌دارم. همه جا همراهم بوده است. همه‌جا. یک بار نگفت حاضر نیستم با تو بیایم. آمد و هیچ نگفت. حرف نزد. گفتم و او شنید. رنجش دادم و تحمل کرد. خودم را سخت دوست می‌دارم.... دلم نه عشق میخواهد نه دروغهای قشنگ،نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پر ادعا،دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد ویک دوست که بشود با او حرف زد ...
5 خرداد 1392

روزهای پدرانه....

برای پدرم: وقتی پشت سر ♥پــدر♥ت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره  میفهمی پیر شده ... وقتی داره صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه  میفهمی پیر شده ... وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره  میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه ... و میفهمی نصف موهای سفیدش  به خاطر این بود که نزاره تــــــــــــــو غمگین باشی ... ♥ و برای  خودم که حالا یک پدرم.....پدر بودن تنها بهانه ی زندگی و نفس کشیدن من در این روزهاست...و جایی خواندم این مطلب را : اگر من بزرگ نمی شدم ، موهای مادرم سفید نمی شد....  اگر من بزرگ نمی شدم ، مادر بزرگ در ...
2 خرداد 1392

بله گفتن و اشکال آن...

"بله" هم "انسان آزار" است و همیشه انسان را با روح سراپا بیگانه وسرگردانش با تمام خواسته های ریز ودرشت آزار می دهد و وادارش می کند که علی رغم میل به نه گفتن، همواره "بله" بگوید! بله به دادگاه! بله به کمیته های انضباطی! بله به استاد،بله به رییس،بله به ... تا  بله به "بله"!   از کودکی بله را را به ما یاد دادند وبعد آنقدر با آن مدارا کردیم که به آن خو گرفتیم در آخر در رگهایمان جز "بله" نجوشید ودر ناخودآگاهمان منشا دیالکتیک ولزوم وجود تنازع برای تکامل دیگر اثری ندارد .   به زور آتش وجهنم ومبادا که خدا چشم هایمان را کو...
1 خرداد 1392